قو نقره ای
 
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان قو نقره ای و آدرس silver.swan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





معنا

برای تو نامه ای می نویسم ...

دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد.دلتنگی که فاصله را نمی فهمد !

نزدیک باشی و اما دور ...دور ...دور ! تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است .

تمام دنیا پر از پنجره هایی است که پرنده ندارند ...

پر از کوچه هایی که همه ی آن ها برای رهگذران عاشق به بن بست می رسند !
حالا نشسته ام برایت نامه ای بنویسم .می دانی ،نامه ها می مانند حتی وقتی برای همیشه پنهان باشند

و کسی که باید ، آن ها را نخواند ، قرار نیست این را هم بخوانی ...قرار نیست بیقراری ام را بفهمی !

قرار نیست بدانی که چند جای این نامه با اشک خیس شد و چند واژه را پنهان کرد ...

قرار نیست بفهمی که دوست داشتن چقدر سخت و عشق چه درد بزرگی است ...

قرار نیست که بفهمی چقدر دوستت دارم و چه اندازه این دوست داشتن داغم کرد..

اما برایت این نامه را می نویسم برای روزی که تو هم دلتنگ باشی ! دلتنگ کسی که دوستش داری...

برای روزی که هزار بار پشت پنجره رفته باشی و هزار قاصدک را بوسیده باشی !

برای روزی که به هوای هر صدای پایی تا دم در دویده باشی و با بغضی سنگین در انتظارش نشسته باشی !

برای شب هایی که در تمام فال های حافظ هم خبری از آمدنش نباشد و هزاربار پیراهنش را بوییده باشی !
تو فکر می کنی آن روز چند سال دیگر است ؟آن روز چقدر از هم دور شده باشیم ؟

پای کدام بن بست کنار کدام درخت پایین کدام پنجره برای آخرین دیدار گریسته باشیم ؟
هنوز زود است ، برای تو که از حال دلم غافلی زود است . نباید بفهمی که این روزها چقدر دلتنگم .

نباید بفهمی که قدم هایم هر روز آرام و آرامتر شده اند ! و هر روز سایه ام ،کمرش خم و خم تر می شود

این روزها برای گریستن دیگر باران را بهانه نمی کنم ...برای بیقراری ام سراغ پنجره ها نمی روم ...

وقتی قاصدکی روی شانه ام می نشیند دیگر از تو خبری نمی گیرم شاید نشانی ام را گم کرده ای...

کوچه ها را که نگو ، بی خبرتر از آن می گذرم که پنجره ای برایم گشوده شود ..

تکان دستی ، و سلامی ... خیال کن غریبه ای که او را هیچ کس نمی شناسد !

هنوز هم ایستگاه ها را دوست دارم ، نیمکت هایی که بوی تنهایی می دهند .

هنوز هم انتظار را دوست دارم .هنوز هم زل می زنم به هر قطاری که می گذرد ...

به دست هایی که توی هوا تکان می خورند و به بوسه هایی که میان دود گم می شوند !

خوش به حال قطارها همیشه می رسند .اما من هیچ وقت نرسیدم ! هیچ وقت ، تمام زندگی ام فاصله بود .
این نامه باشد برای روزی که یکی از این قطارها مرا هم با خودش برده باشد ...

روزی که خیلی از اینجا دور شده باشم . چمدانی پر از نامه جا می ماند برای تو،

از مسافری که عمری به یادت بود ...

 

چی بگم

 

حرفی نیست که گفته بشه ..

جز اینکه وقتی یاد خاطره ای بیفتی و دیگه نشه اون خاطره تکرار شه .

اون وقته که معنی افسوس رو می فهمی .


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 19 اسفند 1391برچسب:, ] [ 13:6 ] [ swan ]

یک لیوان آب

چند قرص

همه را چشم بسته سر می کشم و می خوابم

هنوز هم چشمانم بسته است توی دلم می شمرم  یک .. دو .. سه ... چهار ....

آخ ، لبم را آرام گاز می گیرم

بوی تنهایی تمام فضای ذهنم را پر می کند. همه جا تاریک است،

صدایی مدام در درونم می گوید : چشمهایت را ببند و باز نکن به هیچ چیز فکر نکن، آرام باش.

حس می کنم دستی آرام آرام روی موهایم می لغزد ، پر می شوم از یک حس غریب .

پلک هایم می جنبد...  باز نکن ، خوبه .. خوبه ...

با خودم می گویم این بار خواب نیست ، آه .. پس هستی ...

می خواهم حرف بزنم آرام لبانم را می گشایم ..

دلم می خواهد راه برویم در دل ِ یک طبیعت بکر جایی پر از برف ...

شاید من بدوم و رد پاهایم از تو دور شوند تو دستهایت را باز کنی و من باز هم بدوم

و آغوش گرمت پناهم دهد ...

سکوت ...سکوت ...سکوت ...

دلم نمی خواهد چشمانم را باز کنم تلاش می کنم بخوابم

نوازش گرم دست خیالی ِ تو ولالایی سکوت شب برای آسوده خوابیدن کافیست ...

شب بخیر معنای من

 

چی بگم

 

مرا چه می شود .

که می دانم خسته ای ، می دانی خسته ام ...

اما هستم .. حتی گاهی محکمتر از قبل ترها ..

باور کن می دانم ..

ولی افسوس ...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 19 اسفند 1391برچسب:, ] [ 13:2 ] [ swan ]

تنهایی

              سکوت  

                  من ودل

معشوقه ای پیدا کرده ام به نام روزگار...!!!

این روزها سخت در آغوش خویش مرا به بازی گرفته است...!!!


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, ] [ 1:59 ] [ swan ]

چه حس قشنگیه وقتی میشی محرم دل یکی...

یکی که بهش اعتماد داری... بهت اعتماد داره...

از دلتنگی هاش برات میگه ...از دلتنگی هات براش میگی...

آروم میشه...آروم میشی..

حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه...

این حس مثل قطره های باران پاکه...!!


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, ] [ 1:57 ] [ swan ]

پیشانی ام سینه ات را میخواهــــــــــــــد




و چشمانم"""


خیس کردن پیراهنت را..!


عجب دل پر توقعی دارم من!!


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, ] [ 1:55 ] [ swan ]

يه وقتايي که دلت گرفته ؛

بغض داري ،

آروم نيستي !

دلت براش تنگ شده ....

حوصله ي هيچكسو  نداري !

به ياد لحظه اي بيفت که :

اون همه ي بي قـراري هاي تو رو ديد؛

اما ....

چشمـاشو بست و رفت ... !!!


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, ] [ 1:52 ] [ swan ]

به گذشته ام که می نگرم تنها تویی و دنیای چشمانت؛ تنها احساس توست که مرا

به آغوش احساست می کشد

 زمان حالم سرشار ازبا توبودن است و دلهره هایی که تورا بی بهانه ازمن

می گیرند بی آنکه بدانی چقدر درسینه ام درد دلتنگی ات فریاد می کشد

هیچ گاه زبان نگاهم را نفهمیدی هیچ گاه نپرسیدی از عطش لحظه های دلتنگی ام

 فقط بودی که باشم بی آنکه بدانی چرا هستم وچقدر به تو محتاجم

وافسوس آینده ام قاب عکسی است تهی از نبودنت و خاطراتی مانده روی گوشه ی

دلتنگی دیوار که نبودنت را به رخم می کشند و زجه های احساس راهرلحظه به دار

 می آویزند

 

با خود؛ نه... با تو؛ نه... با تقدیر؛ آری با تقدیر می جنگم شاید بتوانم حقم را ازدوست

داشتنت بگیرم

 

 

 

 

 

 این حق من نبود که اینگونه سر کنم

دل را میان کوچه ی غم در به در کنم

این حق من نبود شبی درهوای سرد

دورازتو بی پناه خیال سفر کنم

حقم نبود در پی بازی زندگی

بازیچه ات شوم شب و روزم سحر کنم

تاوان عشق جور کدامین گناهم است

حقم نبود دل بسپارم گذر کنم

از من گرفت عشق تورا سرنوشت تلخ

قسمت نبود با تو و عشقت به سرکنم


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ] [ 11:42 ] [ swan ]

اگه دنیا خراب شه رو سرمون قول بده من و تو دنیای هم باشیم

سلاااااااامی با اشک...

اشکی که مخلوط از اشک شوق و دلتنگی

دلم برات تنگ میشه رفیق...

خیلی دوست دارم عزیزم

خیلیییییی حرف ها دارم بزنم در مورد دلتنگی

دفترمون رو خاک میگیره تا زمان تعیین شده...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ] [ 11:36 ] [ swan ]

یادت پنجره ی احساسم را دائم می کوبد....

انگشتانت را .....

به من قرض بده برای شمردن لحظه های نبودت کم آورده ام!!!


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ] [ 11:35 ] [ swan ]

مولای خوبم ...یا اباصالح المهدی...چقدر این روزها دلتنگم ...


دلتنگ خودم!!!...

دلتنگ آن بنده ای که خدا دوست دارد ... دلتنگ آن شیعه ای که علی وار زندگی کند ... دلتنگ آن منتظری که ... منتظر باشد!!

دلتنگ ... دلتنگ خود واقعی ام... آنی که باید باشم اما نیستم ...

و هر وقت به آن خود واقعی برسم آنگاه می توانم بگویم مولایم دلتنگتانم ... کجائید؟ و فریاد " الی متی احارفیک یا مولای " سر بدهم ... اما ... چه بگویم ... شرمنده ام ...

...

مولای مهربانی ها ... چقدر این روزها دلگیرم ...

دلگیرم از خود ...

از این خودی که هست و نباید باشد ...

از این خودی که فقط ظاهرش انسان است ...

از این خودی که نه راه و رسم بندگی میداند و نه طریق عاشقی را ...

از این خودی که دلش می خواهد خدایی شود اما هنوز نفسش رشد نکرده ... روحش پرورش نیافته ... و هنوزم که هنوز تسلیم خواسته های " خود " است ...

دلگیرم از این خود سرکش ...

...

این روزها نفسم بدجور بند می آید انگار که این خود هم از خودش خسته شده ...

این روزها خاک زمین را نمی شود تحمل کرد ... بی تو ...

لایق نیستم آقای من اما هم دلتنگم برای شما و هم دلگیرم از خود ...

چقدر طعم بدی دارد زندگی وقتی خلوتگاه شیطان می شود! ...

اما ما مردم خاک زمین انگار برایمان این طعم بد عادی شده ... آنقدر که به سادگی هضمش می کنیم ...

...

خدای مهربانم ...

قدرتی به من بده تا شیطان نفسم را سرکوب کنم ...

تا مغلوبش کنم و همانطور که از درگاهت رانده شد و ناامید من نیز از سرای دلم سخت او را برانم و نا امید کنمش که دلم باید فقط جای تو باشد ...

و آنگاه که جای تو شد خواهم فهمید طعم بندگی را ...

خواهم فهمید لذت شیعه بودن را ...

و آن زمان است که می شود از عمق وجود فریاد زد ...

                                                               الی متی احارفیک یا مولای ...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:, ] [ 12:39 ] [ swan ]

این روزها دلتنگی فصل تکراری روزهایم شده است، روزهایی که سنگینی مرگ لحظه هایی بی فرجام را بر دوش میکشند.

این روزها دلتنگی موج تنهایی دریا شده است، این روزها دلتنگی حدیث نوازش باران شده است.

این روزها دلتنگی در بغض لحظه ها جاری است، گاه تا صبح همچنان باقی است، این روزها دلتنگی آشناتر از هر آشنایی است، گاه غریبتر از هر ناشناسی است.

این روزها دلتنگی بدجوری غوغا میکند، گاه با نامش سوزها برپا میکند، این روزها دلتنگی در هر گوشه ای ترانه ای غمگین میخواند و این روزها که فصل، فصل دلتنگی است، دل من عجیب میگیرد.

گاه از درد گریه اش میگیرد و با این همه باز سایه لبخندی محو را بر دوش میکشد. و من در آغاز بی پایان دلتنگی هایم آن شعر را چه خوب بخاطر می آورم:

دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای میخواند، رویاهایش را آسمان پرستاره نادیده میگیرد....

دلتنگی های من را اما باد هم نادیده میگیرد، گاه با کلامی سرد رویاهایم را در پنجه های بی صدایش خرد میکند. در فصل دلتنگی، حتی یک قطره اشک هم حرف ها برای گفتن دارد، گاه چشمی تنها تب دیدن دارد.

این روزها که فصل، فصل دلتنگی است، دلتنگی را میتوان حتی در نگاه آرزومند دستی خالی دید، این روزها که فصل، فصل دلتنگی است، میتوان رنج گام های عابری تنها را از خلوت کوچه ای تاریک شنید.

این روزها میتوان هر لحظه را در یاد آشنایی گره زد، گاه میتوان سردی خورشید را تا عمق جان لمس کرد. این روزها که فصل، فصل دلتنگی است، میتوان نجوای آن عاشق تنها را بیش از همیشه شنید، گاه با هر کلامش در خود لرزید.

این روزها که فصل، فصل دلتنگی است، روزها چه غمگینند، گاه شبها تا صبح سنگینند، این روزها میتوان شعر رفتن را ازآخرین نفس های شهری دود آلود شنید.

این روزها که من دلتنگم، آسمان دلتنگ است، زمین دلتنگ است. این روزها نمیدانم چرا حتی ستاره ها هم غمگینند، این روزها دیگر حتی نوازش لبخندی گرم هم روح سردم را گرم نمیکند.

این روزها که من دلتنگم برگها لرزانند، این روزها که دلتنگی آوار تنهایی میشود. این روزها که من دلتنگم دیگران شادند و با این همه باز من دلتنگم، دلتنگ دیدن، دلتنگ بودن.

این روزها دلتنگی شعری است که هر ثانیه تا لبانم می آید، این روزها دلتنگی چون آتشی من را در خود میسوزاند، این روزها که دلتنگی از نامش شیرین است. این روزها دلتنگی بیش از همیشه تکرار میشود، هر شب تا سپیده بیدار است.

این روزها دلتنگی گاه از تنهایی خودش را در بر میگیرد. اما این روزها با هر نفس دلتنگی یادم میماند، روزی که ترا دیدم، یادم میماند چه آسان رفتی، یادم میماند چه زود فراموش شدم.

این روزها با هر نبض دلتنگی از خود میپرسم: سهم من از زندگی این بود؟ اما این روزها دلتنگی بیش از همیشه من را میلرزاند،‌ گاه حتی من را می ترساند.

این روزها که فصل دلتنگی از نو تکرار میشود. دلم تنگ است برای با تو بودن،‌ دمی ماندن غزل از تو سرودن دلم تنگ است ترا هر دم ببینم، کمی شاید کنارت من نشینم دلم تنگ است هوای گریه دارد، قدم هایم تنی بشکسته دارد.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:, ] [ 12:24 ] [ swan ]
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

دنیای آدم برفی ها دنیای ساده ایست اگر برف بیاد هست ، اگر برف نیاید نیست مثل دنیای من ، اگر تو باشی هستم ، اگر نباشی …! . عجیب است دریا… تا آدم را غرق خود می کند آن را پس می زند! دل نزد توست گر چه دوری ز برم جویای توام اگر نپرسی خبرم خالی نشود خیالت از چشم ترم در قلب منی اگر چه جایی دگرم . هزار کلمه برجای خالی ات ریختم اما پر نشد به گمانم از جنس بی نهایتی . باز دلم یاد شما می کند یاد همان لطف و صفا می کند این دل بی کینه همیشه تو را بر سر سجاده دعا می کند
امکانات وب

Alternative content