قو نقره ای
 
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان قو نقره ای و آدرس silver.swan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





یادمان باشد :
 
وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم !
 
در برابرش مسئولیم ...
 
در برابر اشکهایش ؛
 
شکستن غرورش ،
 
لحظه های شکستنش در تنهایی و لحظه های بی قراریش ....
 
... واگر یادمان برود !
 
در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد ،
 
واین بار ما خود فراموش خواهیم شد ... !!


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, ] [ 1:48 ] [ swan ]

من خدایی دارم که در این نزدیکی است


مهربان ، خوب ، قشنگ


چهره اش نورانی است


گاه گاهی سخنی می گوید با دل کوچک من


او مرا می فهمد ، او مرا می خواند


نام او ذکر من است


در غم و در شادی


چون به غم می نگرم


آن زمان رقص کنان می خندم ، که خدا یار من است


که خدا در همه جا یاد من است



او خدایی است که مرا می خواهد ...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 16:57 ] [ swan ]

پرنده بر شانه هاي انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : اما من درخت نيستم . تو نمي تواني روي شانه من آشيانه بسازي .

پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدمها را خوب مي دانم اما گاهي پرنده ها و آدمها را اشتباه مي گيرم .

انسان خنديد و به نظرش اين خنده دارترين اشتباه ممکن بود .

پرنده گفت : راستي چرا پر زدن را کنار گذاشتي ؟ انسان منظور پرنده را نفهميد اما باز هم خنديد .
پرنده گفت : نمي داني توي آسمان چقدر جاي تو خالي است . انسان ديگر نخنديد . انگار ته ته خاطراتش چيزي را به ياد آورد . چيزي که نمي دانست چيست . شايد يک آبي دور – يک اوج دوست داشتني .
پرنده گفت : غير از تو پرنده هاي ديگري را نيز مي شناسم که پر زدن از يادشان رفته است .
درست است که پرواز براي يک پرنده ضرورت است اما اگر تمرين نکند فراموش مي شود .
پرنده اين را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اينکه چشمش به يک آبي بزرگ افتاد و به ياد آورد روزي نام اين آبي بزرگ بالاي سرش آسمان بود و چيزي شبيه دلتنگي توي دلش موج زد .
آنوقت خدا بر شانه هاي کوچک انسان دست گذاشت و گفت يادت مي آيد ؟ تو را با دو بال و دو پا آفريده بودم ؟ زمين و آسمان هر دو براي تو بود . اما تو آسمان را نديدي . راستي عزيزم بالهايت را کجا جا گذاشتي ؟

انسان دست بر شانه هايش گذاشت و جاي خالي چيزي را احساس کرد . آنوقت رو به خدا کرد و گريست .

حالا دوست من شما بالهایت را کجا جا گذاشتی؟

تا حالا به این موضوع فکر کردی؟؟؟؟؟؟

خدا قول داده!
خدا قول نداده آسمون همیشه آبی باشه و باغ ها پوشیده از گل.

قول نداده زندگی همیشه به كامت باشه.

خدا روزهای بی غصه و شادی های بدون غم و سلامت بدون درد رو هم قول نداده.
خدا ساحل بی طوفان، آفتاب بی بارون و خنده های همیشگی رو قول نداده.

خدا قول نداده که تو رنج و وسوسه و اندوه رو تجربه نكنی.

خدا جاده های آسون و هموار، سفرهای بی معطلی رو قول نداده.

قول نداده کوه ها بدون صخره باشن و شیب نداشته باشن.

رود خونه ها گل آلود و عمیق نباشن.

قول داده...... ؟

ولی خدا رسیدن یه روز خوب رو قول داده

خدا روزیِ روزانه ، استراحتِ بعد از هركار سخت و کمک تو كارها و عشق جاودان رو قول داده .

عجب روزی می شه اون روز

پس ناملایمات زندگی رو شکر بگو و فقط از خودش کمک بگیر که اوجاودانه است و بس


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, ] [ 13:59 ] [ swan ]

عارفی میگفت:

در خلوتی به شیشه گفتم: چرا قیمتی شدی؟

گفت: ظاهر و باطنم یکی است.

به نی گفتم: چرا می سوزی؟

گفت: هستیم را نفی کردم، گفتم: نیم، پس دروغ گفتم؛ سوختم.

به طلا گفتم: چرا محبوب انسانها شدی؟

گفت: در زیر زمین و در معادن تحمل قدم های انسان ها کردم، و این تواضع مرا قیمتی کرد.

به شمع گفتم: چرا می سوزی؟

گفت: مرا از موم ساختند، زیرا که زنبور عسل، هر چه از گل های معطر تغذیه کرد، عسل شد

و هر چه از گل های تلخ تغذیه کرد، موم شد و سوختنی.

اولی عسل، خوراک انسان شد و دومی موم، خوراک آتش...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, ] [ 13:55 ] [ swan ]

از بهشت که بیرون آمد، دارایی اش فقط یک سیب بود.

سیبی که به وسوسه آن را چیده بود و مکافات این وسوسه هبوط بود.

 فرشته ها گفتند: تو بی بهشت می میری. زمین جای تو نیست.

زمین همه ظلم است و فساد.

انسان گفت: اما من به خودم ظلم کرده ام. زمین تاوان ظلم من است.

اگر خدا چنین می خواهد، پس زمین از بهشت بهتر است.

خدا گفت: برو و بدان جاده ای که تو را دوباره به بهشت می رساند از زمین می گذرد؛

 زمینی آکنده از شر و خیر، آکنده از حق و باطل، از خطا و از صواب؛

و اگر خیر و حق و صواب پیروز شد، تو باز خواهی گشت، وگرنه...

و فرشته ها همه گریستند.

اما انسان نرفت. انسان نمی توانست برود. انسان بر درگاه بهشت وامانده بود.

 می ترسید و مردد بود.

 و آن وقت خدا چیزی به انسان داد.

چیزی که هستی را مبهوت کرد و کائنات را به غبطه واداشت.

انسان دستهایش را گشود و خدا به او اختیار داد.

خدا گفت: حال انتخاب کن. زیرا که تو برای انتخاب کردن آفریده شدی.

 برو و بهترین را برگزین که بهشت، پاداش به گزیدن توست.

عقل و دل و هزاران پیامبر نیز با تو خواهند آمد، تا تو بهترین را برگزینی.

و آنگاه انسان زمین را انتخاب کرد. رنج و صبوری را. واین آغاز انسان بود.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, ] [ 13:52 ] [ swan ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

دنیای آدم برفی ها دنیای ساده ایست اگر برف بیاد هست ، اگر برف نیاید نیست مثل دنیای من ، اگر تو باشی هستم ، اگر نباشی …! . عجیب است دریا… تا آدم را غرق خود می کند آن را پس می زند! دل نزد توست گر چه دوری ز برم جویای توام اگر نپرسی خبرم خالی نشود خیالت از چشم ترم در قلب منی اگر چه جایی دگرم . هزار کلمه برجای خالی ات ریختم اما پر نشد به گمانم از جنس بی نهایتی . باز دلم یاد شما می کند یاد همان لطف و صفا می کند این دل بی کینه همیشه تو را بر سر سجاده دعا می کند
امکانات وب

Alternative content